پس آخر فیلم چی شد؟ یا آخر سریال؟
این سوال یا غرغریه که عدهی زیادی از افراد پس از پایان فیلم یا سریال میکنند و اکثرا از این وضعیت شاکی هستیم. بخاطر این هست که پایان فیلم باز هست. این سبک برای بعضی از داستان های فیلم و سریال هست که طی مسیر داستان مهمه و نه پایان. پس اگر تابحال به این مسئله دقت نکردید یه فیلم و یک سریال در این زمینه معرفی میکنم: ( فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری : Three Billboards Outside Ebbing Missouri ) و سریال : ( گمشده: Lost )
بنده خودم رو باهوش و دانشمند نمیدونم ولی تعجب میکنم که چرا برای عدهای فقط پایان فیلم اهمیت داره و اینکه چرا متوجه نیستند که بعضی از نوع داستان فیلمها نیازی به بسته شدن و مشخص شدن پایانش نیست.
اگر نخواستید فیلم رو ببینید یا اگر قبلا دیدید؛ ادامهی مطلبم رو بخوانید.
در این فیلم به هیچوجه پایان فیلم مهم نیست. مهم روابط شخصیتها بر اثر سه تابلویی هست که یک زن با نصب نوشتههایی روی آن، پلیس جنایی محلی رو به چالش میکشه و باعث جنجال و کنشها و واکنشهای عدیده و پیچیده میشه. اینکه یک زن مسئلهی کشته شدن دخترش رو با ایدهای عجیب سعی در پیگیری و یافتن قاتلش داره. مخاطب اصلا به ذهنش خطور نمیکنه که همان پلیسهای طرف مخالف این زن روزی همدردی خودشون رو ابراز کنند و همراهش بشن.
مسائل مهم این فیلم شخصیتپردازی قوی و رخ دادن نوع اتفاقاتی هست که به افراد پلیس به اصطلاح مخالف این زن رو تغییر مسیر میده. در آخر فیلم دو نفری رو با هم میبینیم که در ابتدا هرگز فکرش رو نخواهیم کرد که این دو نفر با هم به صلح برسند. البته این هم نوعی پایان هست ولی نه اون پایانی که اکثرا دنبالش هستند. چون فیلم بر این مبنا ساخته نشده که قاتل دختر این زن پیدا بشه و به مکافات عملش برسه. پس نوع فیلم رو خود داستان طراحی شده معرفی میکنه و در آخرین ثانیه فیلم به این نتیجه میرسیم ولی اگر ذهنمون صرفا درگیر همین باشه که قاتلش چی شد این دیگه مشکل تشخصی خود ماست نه فیلم.
و توضیح دیگه اینکه یکسری فیلمها هستند بخاطر ضعف داستان پردازیشون بیجهت آخر فیلم رو باز میگذارند تا خودشون رو برای تصمیم گیری پایان فیلم خلاص کنند. درسته که این یک سبک هست ولی برای سبک داستانی مربوط به خودش جوابگو هست.
امروز فیلم سرخپوست به کارگردانی و نویسندگی نیما جاویدی رو دیدم. با بازی متفاوت نوید محمدزاده.
یک فیلم قوی و دیدنی با بازیگری متفاوت نوید محمدزاده که در نظرم بسیار تحسین شده است. نیما جاویدی ثاپت کرد که میشه با یک ایدهی بسیار ساده یک داستان را بسط بده و تبدیل به یک فیلم جذاب کرد. هنگام دیدن این فیلم لحظهای نبود که از دیدنش دست بکشم و حوصلهام را سرببرد. انتخاب بازیگران مناسب برای نقشهای مناسب، موسیقی و فیلمبرداری عالی و بجا و از همه مهمتر نوع روایت داستان. قطعا این نظرات برای هر مخاطب این فیلم چنین است. پیشنهاد میکنم این فیلم را حتما ببینید.
ابتدا نظر خودم را در مورد فیلم خوب و عالی توضیح میدهم و سپس در مورد فیلمهای که در دل محتوای خود پیام دارند میپردازم.
در نظر بنده فیلمی خوب هست که در درجه اول ساختاری هنری داشته باشه. برای تمامی اجزا آن که عبارتند از نحوهی فیلمبرداری، ساخت و نوع موسیقی، انتخاب بازیگر، طراحی شخصیتها و کاراکترها، دیالوگ و غیره. تمامی این عوامل در انتقال حس و روایت داستان فیلم نقش موثر و دسته اول دارند.
نویسنده یا کارگردانی که قصد داره در دل فیلم پیامی به مخاطب عرضه کنه چند حالت داره: اینکه بخواد پیامش رو مستقیم و تحکمی و واضح به مخاطب بقبولاند یا به سبکی که قبول کردن آن را به عهده انتخاب فرد مخاطب گذاشته و سومین روش که از دو روش قبلی بسیار سختتر است استفاده کند. سومین روش نیاز به خلاقیت دارد و نویسنده و کارگردان بنا به مقتضیات روایت داستان فیلم، شخصیتها، حادثهها و دیالوگها و یا افکتها و سایر عناصر فیلمسازی همه چیز را به عهده تفکر و تعقل مخاطب گذاشته که میتواند پیام حل شده و نامریی در فیلم را متوجه شود و از آن بتواند برداشتهای مختلف داشته باشد. و آخر با تحلیل خود مخاطب است که پیام را از آن خود میکند.
برای مثال:
( در فصل سوم سریال مردگان متحرک پیامی عامیانه و بارها شنیده شده را در داستان خود حل و به مخاطب نمایش میگذارد. گروهی از مردها و زنها که از حمله زامبیها خانه خود را ترک کرده بودند و یکی از آنان در آن حمله به شدت زخم برداشته بود راهی جاده شدند و در حال یافتن دارو و آذوقه و سرپناه بودند به مزرعهای برمیخورند که یک پیرمرد و چند جوان در آنجا ساکن بودند. پیرمرد به آنان پناه میدهد و زخم آن فرد را ترمیم میکند. پیرمرد اکثر اعضای خانواده خود را توسط گاز گرفتن زامبیها از دست داده بود.
در این بین یک دختر خردسال از گروه تازه از راه رسیده گم میشود. روزها در پی او میگردند ولی به نتیجه نمیرسند و خبری از دخترک نیست که نیست. تا اینکه گروه متوجه میشوند داخل انباری کنار مزرعه مردگان هستند و این کار پیرمرد را جز خطر برای خود نمیبینند از پیرمرد میخواند که مردگان را از بین ببرد تا امنیت جان افراد حفظ شود. ولی پیرمرد بخاطر وجود اعضای خانواده خود در بین مردگان حاضر به قبول این کار نمیشود.
کار بالا گرفته و آخر تمامی افراد اسلحه به دست جلوی انباری حاضر میشوند و درب انباری را باز میکنند. زامبیها یکی پس از دیگری بیرون میآیند و با شلیک گلوله نقش برزمین میشوند. ظاهرا تمام مردگان بیرون آمدهاند، افراد سلاح خود را پایین میآورند و بعد از دقایقی یک نفر از انبار بیرون میآید، همه با دیدنش خشکشان میزند؛ گویی فراموش کرده باشند اسلحه به دست دارند با حالتی غمبار و شوک شده به دخترکی مینگرند که در میان زامبیها بوده و خود دیگر یکی از آنها شده است. )
کارگردان و نویسنده این سریال میتوانست پیامش را در قالب دیالوگی برای یکی از شخصیتها استفاده کند و نیازی به این خلاقیت و داستاننویسی نباشد: مثلا بنویسند: قضاوت کردن اصلا شایسته نیست! اعضای خانواده این پیرمرد میتوانست اعضای خانواده تو هم باشد که اکنون به زامبی تبدیل شدهاند. پس چطور به پیرمرد حق نمیدهی؛ هان.!
در این سکانس از سریال داستان و افکت موسیقی و سایر عناصر فیلم به نحوی با هم ادغام میشود که پیام را به خورد فیلم بدهد و دیگر با خود شخص مخاطب است که چگونه نگاه و تصمیم گیری به این بخش از داستان داشته باشد. در عین خلق یک سرگرمی برای مخاطب پیامی حل شده و نامریی در خود دارد به طوری که چگونگی درک آن با شخص بیننده است.
جایی از یکی از فیلمسازان و منتقدین فیلم خوانده بودم : کسی که میخواهد از طریق فیلم پیامی منتقل کند باید از طریق مخابرات پیامش را ارسال کند.
چند شب پیش فیلم زندانیها ساخت آقای مسعود دهنمکی رو دیدم. نویسنده و کارگردان خود ایشان بودند. هر لحظه فیلم قابل پیشبینی بود. این فیلم ساخته شده بود که چند تا پیام بده و پیامش رو هم بدون هیچخلاقیتی خیلی واضح گذاشت وسط. حتی لازم نبود بیننده از فکر و اندیشه خودش استفاده کنه. در نظر من این فیلم حتی در سطح پایین هم نبود. چون اصلا فیلم نبود. دیالوگهایی که از چندین حرف ساده و دمدستی نوشته شده و شوخیهای محلی مزخرف که در فیلم گنجانده شده که مثلا پیام فیلم رو برای مخاطب شیرین کنه. اونم چه پیامی. خلاصه اگر نمیدونستم کارگردان و نویسنده این فیلم کیه؛ تصور میکردم کار یک نفر عقبافتاده است.
جناب کارگردان اگر برای خودتون احترام قایل نیستید، لااقل به شعور مخاطب توهین نکنید و نظیر چنین فیلمی نسازید. درسته بنده از اخراجیهای دو و سه و فیلمهای دیگه شما خوشم نیومد اما این آخرین کارتون دیگه خیلی افتضاح بود.
در پست بعدی در مورد پیام فیلم و اینکه آیا اصلا لازم هست فیلم پیام داشته باشه را منتشر خواهم کرد. البته از دیدگاه خودم و تجربه فیلمهایی که دیدم و مطالعهای که در این زمینه داشتم.
امروز رفتم پیادهروی و تا جایی که میشد از برف و بارش برف لذت بردم. زمستون پارسال (سال 97) اینجا برفی نبارید. و سال 96 فقط یک روز که فکر کنم 28 بهمن ماه بود. با این حساب بارش برف در شهر تهران تبدیل شده به یک پدیده نادر. پس رفتم لذتشو بردم. رفتم به پارک هنرمندان و چند تا فیلم و عکس اونجا گرفتم تا به عنوان خاطره ثبت بشه. چندتاش رو هم منتشر میکنم. فقط نمیدونم چرا عکسها جهتش عوض شده. وقتی عکسها را آپلود کردم به این شکل شده.
****
سریال منتالیست رو مجدد مرور میکنم. احسنت میگم به تمام عوامل این مجموعه. تمام جزئیات هماهنگی خاصی دارند که لحظه به لحظهی این سریال رو جذاب میکنه. این سریال صرفا یک سریال جنایی نیست که کسل کننده باشه. شوخطبعی خاص خودش رو داره. شخصیت پردازی قوی داره. تکتک شخصیتها در کنار هم دلپذیر و تماشایی هستند. از موسیقی متن هوشمندانهای بهره میبره. و این هوشمندی صرفا برای موسیقی برای تمام جزییات فیلم دیده میشه؛ اعم از فیلمبرداری، دکوپاژ و میزانسن، دیالوگها، شخصیتپردازی، روند اتفاقها در طول یک قسمت و حتی تمام قسمتهای فصلها. طوری که بعد از پایان کل سریال متوجه برنامهریزی دقیق داستان در کل فصلها خواهید شد و این اتفاقی نیست.
پینوشت: در قسمت هشتم فصل دوم: مینرلی رئیس cbi در این تیم نیست. گرچه نمیشه گفت مینرلی جزو شخصیتهای اصلی این سریال نیست ولی واقعا حیف که دیگه نمیبینمش چون خیلی خیلی محبوب و دوست داشتنیه. این شخصیت به بهانه اینکه دیگه تحمل از دست دادن اعضای تیمش رو نداره خودش رو بازنشسته میکنه.
مامور سنباسکو هم که حدود سه چهار قسمت با شخصیتش آشنا شده بودم تازه در قسمت هشتم خیلی جذاب شده بود که متاسفانه در همین قسمت کشته میشه. البته سریال در قسمت ها و فصلهای بعد نقاط قوت خودش رو حفظ میکنه که همین نشان از خبرگی و توانایی نویسندگی و کارگردانی این سریال است.
این سریال رو در سطح اینترنت میتوانید به صورتهای مختلف دانلود کنید. اما به انتخاب بنده این سریال را به صورت دو زبانه انگلیسی و دوبله فارسی و بدون سانسور دانلود کنید. دوبله فارسی جذاب آن را از دست ندید. چرا که در دوبله فارسی چیزی را از دست که نمیدید که هیچ بلکه جزییات جذابی به آن نیز اضافه شده که در زبان اصلی نیست. لینک دانلود آن را در زیر قرار دادم:
امروز آخرین قسمت سریال آقازاده منتشر شد و به تماشای آن نشستم.
بازیگران خوبی از قبیل جمشید هاشم پور، امین تارخ و لعیا زنگنه و بازی بینظیر امین حیایی که نقش متفاوتی را بازی کرده و بسیار از آن لذت بردم. چرا که امین حیایی اغلب در نقشهای کمدی خوش درخشیده اما نقش جدی که در این سریال ایفا کرد بسیار خوش درخشیده است.
نقاط ضعف این سریال اعم از نوع روایت داستان و کشش بیدلیل و بیرنگ و لعاب آن که تنها علتش کسب درآمده بوده و بس. ضعف دیگری که در سریالهای ایرانی که در این سریال هم شاهدش بودم شخصیت پردازی فوقالعاده ضعیف آن است که تنها مسبب آن نویسندگی و کارگردانی میباشد.
برای مثال: نیما بحری که شخصیت بسیار بیرحم و خودخواه به تصویر کشیده شد و سپس در اواخر سریال پس از اینکه دوباره روانه زندان میشود دچار تغییر و تحول درونی شده؛ که به هیچوجه باورپذیر و قابل توجیه نیست و مخاطب را قانع نمیکند.
اگر این مجموعه در قالب یک فیلم ساخته میشد شاید بتوان گفت که بخاطر مدت زمان کوتاه یک فیلم نسبت به سریال این ضعف قابل چشم پوشی میشد اما فیلمهای بسیاری هست که روند تغییر تحول شخصیت بسیار حرفهای و باورپذیر طی شده است.
فیلمهایی نظیر جوکر، آقای لازار، برباد رفته و .
سریال هایی همچون lost و Breaking bad و.
سریالی که اخیرا دوباره تماشا کردم سریال Breaking bad بود که در این سریال شاهد تغییر و تحول نقش والتر وایت و همسرش و همچنین شریک کاری او جسی پینکمن بودم که بسیار منطقی پیشرفت و تحول درونی و تغییر رفتارها و اعتقادات آنها مخاطب را متعجب و یا شوکه نمیکند. به عبارتی دقیقتر با تغییر آنها در طی سریال دچار حس غریب با این نقشها را نداشتم.
نه تنها حس غریبی نداشتم بلکه بیشتر جذب و محو تحول آنها شدم و باعث میشد با علاقهی بیشتری داستان را دنبال کنم. نمیشود گفت که این سریال خالی از نقص و ایراد بود ولی چون نقطه قوتهایش بر ضعفهای ریزش غلبه میکرد.
درباره این سایت